بازدید امروز : 51
بازدید دیروز : 39
کل بازدید : 54719
کل یادداشتها ها : 109
مجموعه آثار امام به منزله کلمات طیبهای هستند که در هر زمانی از نو به بار مینشیند و ثمر میدهد. در سیره بزرگان عرفان، نگارش نامههای عرفانی خطاب به افراد معین (به صورت ابتدایی و یا در پی درخواست مرید)، سنت حسنهای است که پرتو نهایی از بحر نورانیت وجود آنان را ظاهر مینماید. امام نیز در ایام عمر پر برکت خود نامه هایی عرفانی خطاب به خانواده و دوستانشان داشته اند. از تدبر در نامههای عرفانی ایشان میتوان به ویژگیها و محورهایی در عرفان نظری و عملی ایشان دست یافت یافت ازجمله فطرتگرایی، تفکیکناپذیری عرفان و قرآن و سنت، شریعتگرایی، جامعهنگری، خانوادهگرایی، اصالت و تقدم مبارزه با انانیت و اصالت و تقدم رعایت اخلاص بر امور دیگر. یکی از این نامه ها، نامه ای است که امام در روز 26 مرداد ماه سال 1363خطاب به آقاى سید احمد خمینى نوشته اند. متن نامه حضرت امام چنین است:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
نامهاى است از پدرى پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهیم به پایان رسانده، و زندگى خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفسهاى آخرین را با تأسف از گذشته خود مىکشد، به فرزند جوانى که فرصت دارد تا چون عباد اللَّه صالحین در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا که دام ابلیس پلید است، باشد. فرزندم! کرّ و فرّ دنیا و نشیب و فراز آن به سرعت مىگذرد و همه زیر چرخهاى زمان خرد مىشویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاى مختلف، به این نتیجه رسیدهام که قشرهاى قدرتمند و ثروتمند، رنجهاى درونى و روانى و روحىشان از سایر اقشار، بیشتر و آمال و آرزوهاى زیادى که به آن نرسیدهاند، بسیار رنجآورتر و جگر خراشتر است. در این زمان که ما زندگى مىکنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابى که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانىهاى جان فرسایى که هر یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنجها و گرفتاریهاى قشرهاى متوسط حتى فقیر نیست. رقابت آنان یک رقابت عملى نیست بلکه یک رقابت جانکاه است که کمر هر یک زیر آن خُرد مىشود، گویى در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با دهان باز و دندانهاى تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مىرود و آنچه مایه نجات انسانها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمى خداى تعالى حاصل شود. آنان که درصدد برترىها به هر نحو هستند چه برترى در علوم- حتى الهى آن- یا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود مىکنند. وارستگان از قیود مادى که خود را از این دام ابلیس تا حدودى نجات دادهاند، در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند. در آن روزهایى که در زمان رضا خان پهلوى و فشار طاقت فرسا براى تغییر لباس بود و روحانیون و حوزهها در تب و تاب به سر مىبردند- که خداوند رحمان نیاورد چنین روزهایى براى حوزههاى دینى- شیخ نسبتاً وارستهاى را نزدیک دکان نانوایى که قطعه نانى را خالى مىخورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و دادم به دیگرى که دو تا پیراهن براى خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است». پسرم! من چنین حالى را اگر بگویم به همه مقامات دنیوى مىدهم، باور کن. ولى هیهات، خصوصاً از مثل من گرفتار به دامهاى ابلیس و نفس خبیث. پسرم! از من گذشته یَشِیبُ ابْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ. لکن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده، امید است بتوانى راهىِ طریق صالحان باشى. آنچه گفتم بدان معنى نیست که خود را از خدمت به جامعه کنار کشى و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق اللَّه باشى که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکاندار. سیره انبیاى عظام- صلّى اللَّه على نبیّنا و علیهم اجمعین- و ائمه اطهار- علیهم السلام- که سرآمد عارفان باللَّه و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهى در قیام به همه قُوى علیه حکومتهاى طاغوتى و فرعونهاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنجها برده و کوششها کردهاند، به ما درسها مىدهد و اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود مَنْ أَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ. پسرم! نه گوشهگیرى صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزههاى آنها است. چه بسا عابد و زاهدى که گرفتار دام ابلیس است و آن دامگستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینى و خودخواهى و غرور و عُجْب و بزرگبینى و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفىّ و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک مىکشاند. و چه بسا متصدى امور حکومت که با انگیزه الهى به معدن قرب حق نائل مىشود، چون داود نبى و سلیمان پیامبر- علیهما السلام- و بالاتر و والاتر چون نبى اکرم- صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- و خلیفه بر حقّش على بن ابی طالب- علیه السلام- و چون حضرت مهدى- ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء- در عصر حکومت جهانىاش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزهها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّى حُجب نور وارستهتر، به مبدأ نور وابستهترند تا آنجا که سخن از وابستگى نیز کفر است. پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانى که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دستاندرکاران نیست و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد- چه مقام معنوى و چه مادى- مزن به عذر آنکه مىخواهم به معارف الهى نزدیک شوم یا خدمت به عباد اللَّه نمایم؛ که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش براى به دست آوردن آن. یکتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط سیر نما: قُلْ انَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّه مَثْنى وَ فُرادى. میزان در اول سیر، قیام للَّه است هم در کارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعالیتهاى اجتماعى. سعى کن در این قدم اول موفق شوى که در روزگار جوانى آسانتر و موفقیّتآمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوى که یا درجا زنى و یا به عقب برگردى، و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزه الهى مُلک جنّ و انس کسى را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف باللَّه و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانى و شیطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته. پسرم! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینههایى از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهى توشهها بردارد، خصوصاً آیات اواخر آن از آنجا که فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ تا آخر سوره. در همین آیه کوچک لفظاً، و بسیار بزرگ معناً، احتمالاتى است سازنده، هوشیار دهنده که به بعض آنها اشاره مىشود: 1- مىتواند خطاب به کسانى باشد که اول مرتبه ایمان را دارند مثل ایمان عامّه. در این احتمال، امر به تقوا امر به اولین مراتب آن است که تقواى عامّه است و آن پرهیز از مخالفت احکام ظاهرى الهى است و مربوط به اعمال قالبى است. به این احتمال، جمله وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ تحذیر از پیامدهاى اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل مىکنیم خود آنها به صورت مناسب در نشئه دیگر وارد مىشوند و به ما خواهند رسید و آیات و اخبار زیادى در این باره آمده است. تفکر در همین امر، دلهاى بیدار را کفایت مىکند بلکه دلهاى مستعد را بیدار مىنماید و ممکن است راهگشاى مراتب دیگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است که امر به تقوا مکرّراً، تأکید باشد، گرچه احتمال دیگر هم هست. و قوله: إنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعمَلُونَ باز تحذیر جدید است بر این که اعمال شما از محضر حق تعالى پنهان نمىماند؛ چه همه عالم محضر حق است. 2- ممکن است خطاب به کسانى باشد که ایمان را به قلب خویش رساندهاند. چه بسا که انسان به حسب ظاهر ایمان و اعتقاد به شهادتین داشته باشد لکن قلب او از آن بىخبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن این علم و ایمان به قلبش نرسیده باشد، شاید جز خواص مؤمنین دیگران چنین باشند. معصیتهایى که از بعض مؤمنین صادر مىشود منشأش همین است، اگر دل به روز جزا و عِقاب آن چنانى آگاه باشد و ایمان آورده باشد به آن، صدور معصیت و نافرمانى بسیار بعید است و کسى که قلبش ایمان به عدم اله الّا اللَّه دارد، گرایش به غیر حق تعالى و ستایش از دیگران نکند و خوف و هراس از غیر او نخواهد داشت. پسرم! گاهى مىبینم از تهمتهاى ناروا و شایعهپراکنىهاى دروغین اظهار ناراحتى و نگرانى مىکنى. اولًا باید بگویم تا زنده هستى و حرکت مىکنى و تو را منشأ تأثیرى بدانند انتقاد و تهمت و شایعهسازى علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقدهها زیاد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است. آن کس که فعالیت دارد گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمىتواند به دور باشد. من خود یک عالم بزرگوار متقى را که تا به ریاست جزئى نرسیده بود براى او جز خیر به حسب نوع نمىگفتند و تقریباً مورد تسالم اهل علم و دیگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصیتى دنیاوى- و لو ناچیز- نسبت به مقامش پیدا کرد، مورد تهمت و اذیت شد و حسادتها و عقدهها به جوش آمد و تا در قید حیات بود این مسائل نیز بود. و ثانیاً باید بدانى که ایمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن چنان که باید و شاید به قلبت نرسیده، کوشش کن کلمه توحید را- که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است- از عقلت به قلبت برسانى؛ که حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقینْ به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث مىباشند. پاى استدلالیان چوبین بود. و آن گاه این قدم برهانى و عقلى تبدیل به قدم روحانى و ایمانى مىشود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلى کرده است. پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپارى و موثرى را جز او ندانى، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزى چندین مرتبه نماز مىخوانند و نماز سرشار از توحید و معارف الهى است، و شبانه روزى چندین مرتبه إیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إیَّاکَ نَسْتَعِینُ مىگویند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بیان مىکنند، ولى جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، دیگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کُرنش مىکنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مىکنند، و از هر کس استمداد مىنمایند و استعانت مىجویند و به هر حشیش براى رسیدن به آمال شیطانى تشبث مىنمایند و غفلت از قدرت حق دارند. بنا بر این احتمال که مورد خطابْ کسانى باشند که ایمان به قلب آنها رسیده باشد، امر به تقوا به اینان با احتمال اول فرقها دارد. این تقوا، تقواى از اعمال ناشایسته نیست، تقواى از توجه به غیر است، تقواى از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقواى از راه دادنِ غیر او- جلّ و علا- به قلب است، تقواى از اتکال و اعتماد به غیر خداست. آنچه مىبینى همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شایعهها و دروغپراکنىها است و خوف از مرگ و رهایى از طبیعت و افکندن خرقه نیز از این قبیل است که باید از آن اتّقا نمود. و در این صورت مراد از وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ افعال قلبى است که در ملکوت، صورتى و در فوق آن نیز صورتى دارد و خداوند خبیر است به خطرات قلب همه. و این نیز به آن معنى نیست که دست از فعالیت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه کس و همه چیز کنارهگیرى کن و عزلت اتخاذ نما که آن بر خلاف سنّت الهى و سیره عملى حضرات انبیاى عظام و اولیاى کرام است. آنان- علیهم صلوات اللَّه و سلامه- براى مقاصد الهى و انسانى همه کوششهاى لازم را مىفرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولى آنان است از او- جلّ و علا- مىدانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت مىدیدند و یک فرقِ بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالى غافل هستیم و آنان استعانت را از او مىدانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او مىدانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است. پسرم! براى ماها که از قافله ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزى است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخیل است. باید توجه کنیم که منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنىها حبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال شایسته و خوبىهاى خیالى را صد چندان جلوه دهند، و درهاى انتقاد- گرچه به حق- براى ما بسته باشد یا به صورت ثناگویى درآید. از عیبجویىها، نه براى آن که به ناحق است، افسرده مىشویم و از مدحت و ثناها، نه براى آن که به حق است، فرحناک مىگردیم. بلکه براى آنکه عیب من است و مدح من نیست، [من] است که در اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است. اگر بخواهى صحّت این امر را دریابى، اگر امرى که از تو صادر مىشود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگرى، خصوصاً آنها که همپالکى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند براى تو ناگوار است، و بالاتر آنکه اگر عیوب او را به صورت مداحى درآورند، در این صورت یقین بدان که دست شیطان و نفس بدتر از او در کار است. پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنى و به باور خود بیاورى یک واقعیت را که مدح مداحان و ثناى ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثناى جمیل در نفس آلوده ما، مایه بدبختىها و دورافتادگىها از پیشگاه مقدس حق- جلّ و علا- براى ما ضعفاء النفوس خواهد بود. و شاید عیبجویىها و شایعهپراکنىها براى علاج معایب نفسانى ما سودمند باشد که هست، همچون عمل جراحى دردناکى که موجب سلامت مریض مىشود. آنان که با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مىکنند دوستانى هستند که با دوستى خود به ما دشمنى مىکنند و آنان که پندارند با عیب گویى و فحاشى و شایعهسازى به ما دشمنى مىکنند دشمنانى هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم اصلاح مىکنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مىنمایند. من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیلههاى شیطانى و نفسانى بگذارند واقعیات را آن طور که هستند ببینیم، آن گاه از مدح مداحان و ثناى ثناجویان آن طور پریشان مىشویم که امروز از عیبجویى دشمنان و شایعهسازى بدخواهان. و عیبجویى را آن گونه استقبال مىکنیم که امروز از مداحىها و یاوه گویىهاى ثناخوانان. اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغپردازیها ناراحت نمىشوى و آرامش قلب پیدا مىکنى، که ناراحتىها اکثراً از خودخواهى است. خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرماید. 3- احتمال دیگر آن است که خطاب به اصحاب ایمان از خواص اهل معرفت و شیفتگان مقام ربوبیّت و عاشقان جمال جمیل باشد که با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مىبینند و نورِ اللَّه را در همه مرائى مشاهده مىکنند و کریمه اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ را به مشاهده معنوى و سیر قلبى دریافتهاند- رَزَقَنا اللَّهُ وَ إیَّاکُم. به این احتمال، امر به تقوا به این طایفه از عشّاق و خواصّ، فرقها با دیگران دارد و ممکن است تقوا از رؤیت کثرت باشد و شهود مرائى و رائى، تقوا از توجه به غیر باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوا از ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ. باشد که خود مقام عادى خُلَّص اولیا است که پاى «شىء» در کار است، تقوا از مشاهده اللَّه نُور السَّموات و الأَرض باشد، تقوا از مشاهده هُوَ مَعَکُمْ و- وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْأَرْض، تقوا از جلوه جمال حق در شجره باشد و از این قبیل آنچه مربوط به رؤیت حق در خلق است. و به این منوال، امر به نظر آنچه تقدیم براى فردا کردیم، همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در کثرت که صورت مناسب به خود را در عوالم دیگر دارد. 4- احتمال آن که خطاب به آنان از خُلّص اولیا باشد که از مرحله رؤیت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در کثرتِ فعلى گذشتهاند و از غبار خلق در آینه مشاهداتشان اثرى نیست و از شرک خفىّ در این مرحله تخلّص یافتهاند، لکن دل به تجلّیات اسماء حق داده و عشّاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجلّیات اسمائى آنان را از غیرْ فانى، و جز جلوات اسماء چیزى مشاهده نمىنمایند. در این احتمال امر به تقوا، اتّقا از رؤیت کثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحیمى و دیگر اسماء اللَّه است، گویى بانگ به آنان مىزند که از ازل تا ابد یک جلوه بیش نیست، و سایر فقرات به مناسبت همین امر تعبیر مىشوند، و از اینکه گذشتند، شاهد و مشاهده و شهودى در کار نیست و فنا در «هو» مطلق است و لا هُوَ إلَّا هُو است. 5- جامع ترین احتمالات آن است که هر لفظى چون «آمَنُوا» و «اتَّقُوا» و «انْظُروُا» و «ما قَدَّمَتْ» و هکذا، به معنى مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقایق هستند که الفاظ، عناوین موضوعند براى معانىِ بىقید و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات دیگرى هم اگر باشد در این احتمال مندرج و از مراتب همین است، بنا بر این هر گروه و طایفهاى از مؤمنان را به معنى حقیقى شامل مىشود و مصادیق عنوان مطلق هستند و این مطلب راهگشاى فهم بسیار از اخبارى است که تطبیق آیاتى را بر یک گروه یا یک شخص نمودهاند که توهّم مىشود اختصاص را، و این گونه نیست بلکه ذکر مصداق یا مصادیق است. بدین منوال که ذکر شد از احتمالات راه براى فهم آیه مبارکه وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ که پس از آیه کریمه متقدّمه است، باز مىشود. و حسب احتمالات متقدّمه در این آیه شریفه نیز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متّحد الحقیقه احتمالاتى است که تفصیل آن را مجال نیست و فقط به ذکر یک نکته بسنده مىکنم و آن، آنست که نسیان حق موجب نسیان انفس مىشود، چه «نسیان» به معنى فراموشى باشد یا به معنى ترک، در هر دو معنى هشدار شکنندهاى است. لازمه فراموشى حق تعالى آن است که انسان خود را فراموش کند، یا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خود کشاند و در همه مراحل سابق، صادق است. در مرحله عمل، آن کس که خدا را و حضور او- جلّ و علا- را فراموش کند به فراموشى از خویشتن خویش مبتلا شود یا کشیده شود، بندگى خود را فراموش کند، از مقام عبودیّت به فراموشى کشیده شود و کسى که نداند چى است و کى است و چه وظیفه دارد و چه عاقبت، شیطان در او حلول نموده و به جاى خویشتنِ او نشسته، و شیطانْ عاملِ عصیان و طغیان است و اگر به خود نیاید و به یاد حق برنگردد و به همین حالِ طغیان و عصیان از این جهان منتقل شود، شاید به صورت شیطان مطرود حق تعالى درآید. و به معنى دیگرش که به معنى ترک باشد، دردناکتر است زیرا اگر ترک اطاعت حق و ترک حق موجب شود که حقْ او را ترک کند و به خود واگذارد و عنایات خود را از او قطع فرماید شک نیست که به خذلان دنیا و آخرت منتهى مىشود. در ادعیه شریفه معصومین مىبینیم دعاى براى عدم ایکالِ ما به نفس خویش تأکید شده است؛ چه آنان- علیهم السلام- مىدانستند پیامدهاى این مصیبت را، و ما از آن غافل هستیم. پسرم! گناهان را، هر چند کوچک به نظرت باشند، سبک مشمار انْظُرْ إلى مَنْ عَصَیْتَ و با این نظر، همه گناهان، بزرگ و کبیره است. به هیچ چیز مغرور مشو و خداى تبارک و تعالى را که همه چیز از او است و اگر عنایت رحمانىاش از موجودات سراسر عالم وجود لحظهاى منقطع شود، اثرى حتى از انبیاى مرسلین و ملائکه مقربین باقى نخواهد ماند؛ چون همه عالم جلوه رحمانیت او- جلّ و علا- است و رحمت رحمانى او- جلّ و علا- به طور استمرار- با کوتاهى لفظ و تعبیر- مُبقى نظام وجود است «و لا تکرارَ فی تجلّیه جلَّ و علا» و گاهى تعبیر شود از آن به بسط و قبض فیض على سبیل الاستمرار، در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مأیوس نباید باشى. و مغرور به شفاعت شافعان- علیهم السلام- مباش که همه آنها موازین الهى دارد و ما از آنها بىخبریم. مطالعه در ادعیه معصومین- علیهم السلام- و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افکار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شیطان نفس امّاره ما را به غرور وامىدارد و از این راه به هلاکت مىکشاند. پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا، اگر چه حلال او باشد، مباش که حبّ دنیا، گرچه حلالش باشد، رأس همه خطایا است؛ چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیاى حرام مىکشد. تو جوانى و با قدرت جوانى که حق داده است مىتوانى اولین قدم انحراف را قطع کنى و نگذارى به قدمهاى دیگر کشیده شوى که هر قدمى، قدمهایى در پى دارد و هر گناهى- گرچه کوچک- به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مىکشد، به طورى که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید بلکه گاهى اشخاص به ارتکاب بعض کبائر به یکدیگر فخر مىکنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجابهاى دنیوى، مُنْکَرْ به نظر معروف، و معروفْ مُنْکَر مىگردد. من از خداوند متعال- جلّ اسمه- مسألت مىکنم که چشم دل تو را به جمال جمیل خود روشن فرماید و حجابها را از پیش چشمت بردارد و از قیود شیطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ایام جوانى و فرا رسیدن کهولت بر گذشته خویش تأسف نخورى، و دل را به حق پیوند دهى که از هیچ پیشامد وحشتناک نشوى و از دیگران دلْ وارسته کنى تا از شرک خفىّ و اخفى خود را برهانى. دنباله این آیات تا آخر سوره، مسائل بس شیوا است که این جانب را حال و مجال نیست که به آنها بپردازم. بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطى را مفطوم، و حسن را احسن فرما، و یاسر را به یُسر برسان، و این خانواده منتسب به اهل بیت عصمت (ع) را با عنایات خاصّه خود تربیت کن و از شرّ شیاطین درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارَیْن را به آنان عطا فرما. و آخر وصیت من آن است که در خدمت به ارحام، خصوصاً مادرت که به ما حقها دارد کوشش کن و رضاى آنان را به دستآور. و الحمد للَّه اوّلًا و آخراً، و الصلاة على رسول اللَّه و آله الأطهار و اللعنُ على أعدائهم. به تاریخ 17 شوال 1404/ 26 تیر 63 روح اللَّه الموسوی الخمینى
صحیفه امام، ج18، ص: 510-521